... درد من

...درد مرا شمعـــــــــی می فهمد 

،که برای دیدن یـــــــک چیز دیگــــر 

...آتشـــــــــش زدنــــد 

... بی خیال

...بی خیال است

...خیلی بی خیال

...همان کسی که

...تمام خیال من است

...لبخندم

یــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام

...برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم

آنقدر تمـــــــــیز میخندم

...که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی 

و من در جیب هـــایــــم

دست های خالـــی ام را فریب دهـــم

...که امن ترین جای دنیـــا را انتخاب کرده انــد 

... بعضی وقتا

... بعضی وقتا هست که دوس داری کنارت باشه
... محکم بغلت کنه
... بذاره اشک بریزی راحت شی
بعد آروم تو گوشت بگه: ” دیوونه من که باهاتم

....سایه هایمان

... چقـــدر کم توقع شده ام

،نه آغوشت را می خواهـــم

نه یک بوســـه

... نه حتـــی بودنت را

... همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است

مرا به آرامش می رسانــد حتــی

... اصطکــاک سایه هایمـــان


...دل هایم

...دل هایم

...برایت تنگ شده اند

...آخر تو که نمی دانی

...برای فراموش کردنت دو دل شده ام


...انگار

...دلم درد میکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

...انگــــــــــــــــــــــار

...خام بودنــــــــــــــــــــــــــــد

!...خیال هایی که به خوردم داده بــــــــــــــــــــــــــــــــودی


...گاهی

!!گاهــی فکـر میکنم کــار تـــو “ســـــخــــت تر” از مـــن است

...مـن یـــــک دنـــیا دوستت دارم

...و تو زیر بـار این همــــه عشـــــق قــــد خـم نمیکنی